این روزها ، هرعصرجمعه به یکی از روستاهای اطراف شهرمان می روم.(عکس فوق دزدیه اصلاهمچین روستایی نداریم صرفا جهت رنگ ورو دادن به وبلاگ عکس فوق را گذاشتم)
وارد روستا که شدم به نظر می رسد خانه ها را هرجور که دلشان می خواسته ساخته بودند . واصلا تابع نظم خاصی نیست.
اما برای آنها منظم است !
خانه های بزرگ که دور تا دور آن ،اتاق ساخته بودند وگویا کاروانسراست .
در هر اتاق یک خانواده زندگی می کند.بعضی ها چندتا بچه دارن وبعضی ها تازه ازدواج کردند.
در کل اگه خوب نگاه کنی همه با حداقل امکانات زندگی می کنند و همه خوشحالند وضع خانه ها در مقایسه با شهر، به ما می گوید که :خانه های آنها موقت است و دلبستگی به دنیا ندارند.
آدم در لحظه اول می ماند چه بگوید اما باکمی تامل می فهیم که واقعا دارند زندگی می کنند.
زندگی کاملا طبیعی دارند . هرکس کمکی بخواهد یاری می بیندوهمه از جیک وپیک هم باخبرند.
هرچند از مسائل سیاسی باخبرند اما وقت خود را برای این چیزها صرف نمی کنند !
به وضع موجود قانعند شاید بخاطر اینکه نمی توانند عامل تغییر باشند ویا شاید واقعا به تقدیر خود راضی اند.
از بین این آدمها کسانی به شهر رفته اند اما دیگر این خلقیات را ندارند.عجیب است .نمی دانم زمین شهر فرق می کند یا مردمش ؟!
گاهی ،شبها با خود می اندیشم که برای چه ما این همه غصه می خوریم پول جمع می کنیم وخانه می سازیم ؟ مگر ما تا ابد اینجاییم؟ چرا در کنار امکانات شهری اخلاق روستایی وجود ندارد؟
ولاکن موقعی که صبح می شود هم چیز را فراموش می کنم ودوباره به دنبال پول می روم ودوباره شهریِ مادر زاد می شوم.
گاهی باید در شب ماند واز تاریکی استفاده کرد تا روشنایی معنا بدهد.
چی نوشتیم ما ؟