هرچه تقلا کردیم وزور زدیم وزوزه کشیدیم به خرجش نرفت که نرفت !
گفتیم ما برویم .گفت :نمی شود.
گفتم :خودت برو گفت: نمی شود.
گفتم :لااقل بگذار فرزند ارشدم برود گفت: نمی شود.
عجب بساطی شده .چند ماهی است می خواهم رضایتش را جلب کنم ،نمی شود!
عیال محترمه را عرض می کنم .نامرد انگار تک دنده است و فقط کلمه نه را یاد گرفته است .
جریان از این قرار است که خواستم کاندیداتور ریاست جمهوری بشوم اما نامرد مانع شد.
می گوید: می خواهی رد صلاحیت شوی آبروی ما را ببری ؟
می گویم :اولا :چرا باید رد صلاحیت بشوم
می فرماید:نه رنگ روی مناسبی داری .نه سابقه ونه توان جسمی !!!!!
می فرمایم: اگر رنگ ورو نداشتم چرا من را به همسری انتخاب کردی؟و من را رئیس خانه نمودی؟
می فرماید :قحط الرجال بوده !! خواستم در بین اهالی شهر اختلافی پیش نیاید خودم را فداکردم.
(با این کلام دهان مبارکمان را سرویس نمود.تمام کلمات را گم کردیم ولی خودمان را جمع وجورکرده وبه مبارزه ادامه دادیم)
می فرماییم :اگرسن اینجانب خیلی بالاست ،پیرتراز من هم هستند که دارند کارمی کنند.درضمن کارریاست جمهوری که بیل زدن نمی خواهد فقط زبان می چرخد .الحمدولله زبانمان سالم است.
می فرماید:ایششششششش!!!(نیاز به ترجمه داردکه از حوصله این مکتوب خارج است)
می فرمایم :سوما کی گفته هرکس رد صلاحیت بشود آبرویش می رود؟ مگرنمی بینی مسئله برعکس است.
از آنجایی که هروقت عیالمان کم می آورد بهانه های مختلفی آورده و دیگر به بحث کردن ادامه نمی دهد اینبار هم با بهانه (( غذام سوخت ))به بحث خاتمه داد. ودر حین رفتن می فرمایند :وقت ثبت نام وبررسی صلاحیت ها تمام شده !مگرتو با قانون مشکلی داری؟
مانمی دانیم چرا هر وقت عیال محترمه در بحث های عقلی کم می اوردند از این و آن وقانون مایه می گذارند؟
توضیح : ما می دانیم صلاحیتمان رد می شود ولی خواستیم نامه رد صلاحیت را قاب گرفته و در پذیرایی منزل نصب العین فک وفامیل قراردهیم تا مایه افتخارباشد.ولی متاسفانه نگذاشتندکه بشود!